جامعه کهنه

ساخت وبلاگ
پنج شنبه حالم بد شد. مجبور شدم بروم دكتر و اين حرف‌ها. بيشتر غروب را چرت زدم. آمپولها جز اين حال خواب آلودگي پوكي استخوان هم مي‌آوردند. در اين دو ماه گذشته چهار بار آمپوله را زده ام كه ركورد افتضاحي است. كم كم بايد فكر كنم كه بيرون غذا خوردن با اين حساسيت شديد غذايي ديوانگي است. واكنش بدنم هم شديدتر شده است. قبلاً تنها كهير ميزدم اما الان تمام تنم به رنگ لبو در مي‌آيد. دكتره گفت رنگت هميشه همين است؟ گفتم نه. اصلا هيچ انساني اين رنگ هست؟ رستوراني كه اين بار رفتم رستوران جعبه بود. نمي‌شود گفت دوستش دارم به خصوص با اين حالي كه دست آخر به من داد و هراسي انگار مانا از خوردن غذا در بيرون. آهان يادم آمد قبل از آن هم رفته بودم از قنادي دي لايت كه توي برج آفتاب است شيريني خريده بودم. سه قطعه شيريني بيست هزار تومان شد كه گران است اما حقيقتا خوشمزه است. جعبه زيبايي هم دارد. يك پاي سيب گرفتم و يك كيك اسفنجي به رنگ سرخ كه با پنير عمل آورده بودند و اين جور چيزها. خوشمزه بود. انگشت اتهام من به سمت همان باكس است ... خلاصه جاي اين آمپولها يك ساعت خوشگل هديه گرفتم كه خيلي هم دوستش دارم. معركه است. با اع جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 161 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 11:33

موهايم بلند شده است. اصلا حس خوبي ندارم و از طرف ديگر حال آرايشگاه رفتن را هم ندارم. خودم را دلداري مي‌دهم كه: يكي دو روزي با اين وضع تاب بياورم... اما بعد؟ بعد دوباره بايد بروم سلماني. تقريبا تعداد موهاي سفيدم بيشتر از موهاي خاكستري سرم شده است. موهاي سفيد در ابرويم هم رخي نشان داده اند. روزگاري موهايم قهوه‌اي رنگ بود الان چيزي است متمايل به خاكستري. اسم جو گندمي قنشگتر است  البته اما اسم كه حقيقت امر را تغيير نمي‌دهد كه اين موهاي بلند فرفري روي سرم زشت است. ببينم دل و دماغ پيدا مي كنم بروم سلماني يا خير. تهران از شب پيش باراني شده است. چه هواي خوبي. بايد ببينيد. بيرون كه مي‌روي حس ميكني پا به بهشت گذاشته‌اي. البته از نظر هوا. بعد احتمالا مردم را دوست‌تر خواهي داشت. همين عشق و علاقه در شب باراني را در صف سنگكي سر كوچه امتحان كردم. همين جور به خودم تلقين پشت تلقين كه چه آدم‌هاي مهرباني و اين حرفها كه يك زنه آمد زد توي صف گفت من بيست دقيقه پيش اينجا بودم و رفتم دور بزنم و حالا حقم است جلو صف بايستم. ديدم با هزار سال باران هم بعض اين مردم دوست داشتني نمي‌شوند. قيافه‌اش شبيه آدم بود، رفتا جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 186 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 11:33

روز خسته کننده‌ای بود. توان من و همه همکارهام گرفته شد. در نهایت اگر ورزش نبود نابود به خانه برمی‌گشتم. تمام ناراحتی من این است که وقت مطالعه‌م کم شده است. 

جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 177 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 11:33

مجوز آدوری‌ها صادر شده است و کار ویرایش آن هم به پایان رسیده است و فکر کنم به زودی منتشر شود. آدوری‌ها سومین رمان من است و بخش سوم و آخر سه‌گانه کویری. این نام را به این دلیل برای آن انتخاب کرده‌ام که هر سه در فضایی کویری روایت می‌شوند و شخصیت اصلی این کتاب‌ها مکان است که در هر سه کتاب تکرار می‌شود.

جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 203 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 11:33

روزهای برفی آدم را به گذشته می‌برد. بعضی چیزها را حتا نمی‌شود گفت و نوشت، تنها می‌توان آن‌ها را در ته ذهن مرور کرد. اینکه چرا این هوای سرد و گرفته آدم را می‌برد به عشق‌های گذشته، خاطره‌ها، صداها بر من مشخص نیست. شاید چون این سقف آسمان کوتاه به نظر می‌آید آدم بیشتر در خودش فرو می‌رود. نگاهی، صدایی، یادی و عطری به ذهنش می‌آید که دیگر نیست و تنها در ذهن تو زنده است. وقتی آدم زیاد به گذشته فکر کند دلتنگ می‌شود. نه دل تنگ کسی یا چیزی. دلتنگ آن حسی که داشته است و الان از آن خبری نیست.  خوب است که آدم اهل خاطره است اینگونه گاه گاهی با یاد گذشته خرده شوقی در دلش حس می‌کند و غمی شیرین به دلش می‌نشیند. جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 164 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 11:33

دیروز پس از ماه‌ها کاوه کیائیان را دیدم. از بین بچه‌های چشمه با کاوه صمیمی‌تر هستم. هم اینکه هم سن و سال هستیم و هم اینکه پسر متشخصی است. کتابهای جدیدی هم در راه داشتند که به گمانم خوبند. از رضیه انصاری، مریم حسینیان و بلقیس سلیمانی و... کم کم ادببات داستانی هم رونقی خواهد گرفت گو اینکه امسال سال ناامید کننده‌ای از نظر کیفیت کتابهای منتشر شده بود. کمی با کاوه از این در و آن در حرف زدیم. پرسید با کسی حرفم شده یا نه. اما خب خوشبختانه مدت‌هاست از این فضاها دور بودم. یکی دو تا تقویم گرفتم و نمی‌دانم نوای محمدرضا شجریان. آخرین کار شجریان پسر و چندتا قلم. وسوسه شدم یکی دو تا کتاب هم بخرم اما گذاشتم برای آخر سال. دیروز خلاصه کلام دیدن کاوه بعد از مدت‌ها خوشحال کننده بود. جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 177 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 11:33

در پایان سال جنون تغییر طبیعت گریبان آدم را هم می‌گیرید. مثل هوا می‌شوی خوب و بدی. این ماه، اسفند، همیشه برایم سخت بوده و البته به دلیل جنونش سخت دلپذیر. از آن جنون و درهم برهمی اسفند خوشم می‌آید که اگر مراقب نباشی تو هم طالب این اغتشاش می‌شوی که در هوا و آخر سال هست.

جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 185 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 11:33

شب خواب دیدم بچه شده‌ام. جلوی تلوزیون دراز کشیدم و به عادتی که هنوز هم دارم برنامه کودک نگاه می‌کنم. پیش از آن که شروع شود مدتی گمشده‌ها را دیده بودم با عکس‌های چپ اند قیچی که از تلوزیون پخش می‌شد با این جمله که مجری می‌گفت: مدتی است از خانه خارج شده و هنوز برنگشته. همه عکس‌هایی که پخش می‌کرد یک جور بودند  ترس ناشناخته‌ای در تماشای آن عکس‌ها بود که با حس امن کنار پدر و مادر بودن جبران می‌شد. پدر جوانم و مادرم با آن موهای قهوه‌ای تاب دارش و پرسش همیشگی‌اش: مشقاتو نوشتی؟ پدرم هیچ وقت درباره درس نمی‌پرسید. من دراز کشیده بودم و به فش و فش باد وسط درخت‌ها گوش می‌دادم. بعد برادر و خواهرهایم هم بیدار می‌شدند تا برنامه کودک را ببینند. با این آرزو که کاش برنامه عروسکی مزخرف پخش نکند که اغلب می‌کرد و انتظار و انتظار برای دیدن کارتون. مادرم برای ما میوه پوست می‌کند. . زمان جنگ بود اما در آن خانه نیم بند وسط درختهای سرجنگلداری همه چیز امن به نظر می‌رسید. آخ که چقدر دلم برای آن روزها تنگ شده. برای بچگی برای مادر جوانم برای پدر م که غروب‌ها ساکش را برمیداشت تا برود سر کار و بیشتر اوقات یک گوشه دراز جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 175 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 11:33

دو سه روز مرخصي گرفتم تا بلكه درس بخوانم. صبح بد درس نخواندم. درسها را دوره كردم. ظهر هم حال غذا درست كردن نداشتم. خواهرهايم زنگ زدند كه ناهار بگيريم با هم بخوريم؟ كور از خدا چي ميخواد؟ ناهار را با خواهرهايم خوردم كلي هم خوش گذشت. خواهر كوچكم كه كلا معركه است و اهلاق خاصي دارد كه مخصوص خودش است. خواهرهايم زود رفتند. منم كه كمي سرماخورده هستم دراز كشيدم تا بلكه حس و حال سرماخوردگي از تنم خارج شود كه هنوز نشده است. سنگين نيست انشالله زود خوب خواهم شد.

جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 174 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 11:33

امروز هم مرخصی داشتم تا درس بخوانم. مختصری هم خواندم اما بعد حوصله‌م سر رفت و دور کلاه خودم چرخیدم. برای ناهار کشک و کدو گذاشتم. چیز خوبی هم شده. نعناع داغ و پیاز داغ هم درست کردم. زیره هم به کار زدم و غذای خوبی از آب درآمد. زود هم درست شد.

جامعه کهنه ...
ما را در سایت جامعه کهنه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : changizia بازدید : 176 تاريخ : دوشنبه 2 اسفند 1395 ساعت: 11:33